چشمان خود را ببندید و دستانتان را به کسی دهید که میتواند شما را به دنیای کهن و دفن شدهی درون خاطرات مردگان ببرد؛ دنیایی که در آن اژدهایان در آسمان به پرواز درمیآیند، جادوگران و کیمیاگران از آینده میگویند و موجودات غول پیکر درون غارها زندگی میکنند.در این داستان شما پا به دنیایی میگذارید که همه چیزش در اراده خدایان است، اما خدایان که هستند و چه کسی آنها را دیده است؟ در حقیقت شما در این کتاب، با سرگذشت کسی رو به رو میشوید که برای رهایی از نفرین کهن خانوادگیاش، خود را به اتفاقاتی غیر قابل تصور میسپارد؛ این اتفاقات به دست کسانی رقم خوردهاند که روزگاری همهی آنان از خدایان بودند.در این جلد از مجموعه کتاب همهی آنان از خدایان بودند، با عنوان دد سگال که ادامهی جلد اول همین مجموعه با عنوان رستگاری است، بعد از ظهور هورکسها در هاگوت و فاش شدن حقیقتهای چند هزار ساله، دگار برای کشف گذشته گنگ تاریخی که پر از افسانه و تمدنهای کهن است، مجبور به ترک هاگوت و رفتن به سوی تمدن کِرا میشود.

دسترسی زودتر
با کتابخانه آنلاین، دو تا سه ماه کتاب های جدید را مطالعه کنید

قیمت شگفتانگیز
با کتابخانه آنلاین تا 30% کتاب ها را ارزانتر دریافت کنید

بدون سانسور
با کتاب خانه آنلاین کتاب ها را بدون سانسور مطالعه کنید

جوایز
با کتابخانه آنلاین کتاب ها را به صورت هدیه دریافت کنید.
محصولات مرتبط
خورشیدِ ظهر با قدرت در پهنه گیتی، بیامان میتابید و بوی گیاهان تازه و باطراوت، جَسته و گریخته به مشام میرسید. طوطیها و توکاها در عمق جنگل میخواندند، میمونها در بالای درختان جیغ میکشیدند و گاهی صدای آب پاشیدن فیلها از خرطومشان به گوش میرسید. کژدُم سیاه، خودش را به کنار سنگی کشید و در پناه سایه آن جا گرفت. در میان درختان، هیاهویی شورانگیز به راه بود.
رو به روی کژدُم، مورچهای در حال کشیدن تکهِ کوچک نانِ خشکی بود که بیتوجه به کژدُم، پا در خاک میکشید و تقلاکنان تکه نان را با خود میبرد. کژدُم چند بار چنگکها خود را برهم زد ولی مورچه همچنان به او نزدیک میشد. کژدُم به سمت مورچه به راه افتاد و چنگهایش را بالا آورد و بیاعتنا به مورچه از کنارش گذشت و به سمت سوراخی که در بین دو سنگ تیزه وجود داشت به راه افتاد. چنگک و دست و پایش را جمع کرد و تنش را روی سنگ سرد گذاشت و تقلاکنان به میان سوراخ رفت که همهمهای در پس آن به گوش میرسید.
کژدُم از سوراخ بیرون رفت و به روی لبهِ تراشیدهِ شدهِ سنگ ایستاد و با چنگکش سر و صورتش را تمیز کرد. بالای سرش، عنکبوتی در گوشهِ دیوار تار تنیده بود و دو پشه روی آن به دام افتاده بودند. کژدُم به راه افتاد و در طول حاشیه سنگ حرکت کرد. فاصلهِ سقف تا زمین بسیار بود. مشعلها در سراسر معبد میسوختند و بوی عود به مشام میرسید. وسطِ معبد، شش نفر در لباس قرمز به دور هم نشسته بودند. مرد طاسی گفت: «باید به آنها حمله کنیم. آنها باید سزای کارهایشان را ببینند.»
سعید قزلسفلی
سلام تبریک میگم بابت سایتتون البته هنوز کامل نیست و دوسداریم از اخرین اخبار کتاب ها اطلاع پیدا کنیم و همچنین میخواستم بدونم ادامه کتاب همه انان از خدایان بود و سقوط مرگبار و همچنین جوینده...
کی میاد بی صبرانه منتظر ادامه ی کتاب ها هستم من تمام کتاب های برادران فرد رو خوندم و واقعا تنها میتونم بگم دمتون گرم تو ایران رقیب ندارین و مطمئنم اگه همین کتاب رو یه نویسنده خارجی بود کلی ازش فیلم درست میکردن و مثل بمب میترکید
امین
درود
خیلی جذاب و عالی بود
با احترام جلد سوم کی میاد؟ خیلی طولانی شد و داستان رو فراموش کردیم
امین فرد
با سلام و عرض ادب
وقتتون بخیر
کتاب تموم شده و در حال ویراستاری هستش.
فکر کنم توی یکی یا دو ماه آینده منتشر بشه
تشکر از شما
دیدگاه خود را بنویسید