ماجرای کتاب سه در ادامهی ماجراهای کتاب بمب خویش (جلد دوم این مجموعه) به نگارش درآمده. نوان که به دنبال گم شدن برادرش مجبور به ترک پناهگاه آسمان شده، اتفاقات عجیبوغریبی را از سر میگذراند؛ از روبهرو شدن با هیولاهای عجیب گرفته تا مواجهه با بیابانگردها...اما ماجرا به اینجا ختم نخواهد شد. نوان پس از آن که متوجه میشود تحتتعقیب گروهی مرموز قرار گرفته است، تصمیم عجیبی میگیرد: سفر به آخر دنیا... هیچکس نمیداند عاقبت این تصمیم چه خواهد بود! در افسانهها چنین آمده که انتهای دنیا مکانیست واقعی که در آنجا هیچچیز وجود ندارد و جهان به پایان میرسد. حالا قهرمان کتاب سه تصمیم گرفته تا به انتهای دنیا سفر کند. او در این ماجراجویی چیزهای زیادی را از سر میگذراند و به نظر میرسد که دنیا با او سر ناسازگاری برداشته است.همانطور که قبلاً نیز اشاره کردیم، کتاب حاضر سومین جلد از مجموعهی سقوط مرگبار است که دو جلد دیگر آن پیشتر با عناوین باران سیاه و بمب خویش منتشر شدهاند. بدون شک رمان سه طرفداران رمانهای تخیلی را شیفتهی خود خواهد کرد.

دسترسی زودتر
با کتابخانه آنلاین، دو تا سه ماه کتاب های جدید را مطالعه کنید

قیمت شگفتانگیز
با کتابخانه آنلاین تا 30% کتاب ها را ارزانتر دریافت کنید

بدون سانسور
با کتاب خانه آنلاین کتاب ها را بدون سانسور مطالعه کنید

جوایز
با کتابخانه آنلاین کتاب ها را به صورت هدیه دریافت کنید.
محصولات مرتبط
گویی خیابان انتهایی ندارد. شهر در محاصرهی هیولاهاست و شوان بیپناه اینجا رها شده است. وقتی به او فکر میکنم پاهایم قدرت میگیرند. اجازه نخواهم داد به او آسیبی برسد. صدای نفس کشیدنم داخل ماسک میپیچد. ناگهان به جمعیت زیادی از ماشینها برخوردم میکنم. مغزم دستور میدهد از روی ماشینها مسیر را ادامه دهم. ماشینها غرشکنان اعتراض میکنند. همهی آنها در ترافیک سنگین جاماندهاند. به کمک سنگها عرض رودخانهای را رد میکنم و هر آن نزدیک است سقوط کنم. سقف بعضی از ماشینها زیر پایم له میشوند.
وقتی به چهارراه پر از درخت میرسم ناگهان پاهایم متوقف میشوند. خیابانهای منتهی به چهار راه تا بینهایت ادامه دارند. درختان و ماشینها، خیابان را همراهی میکنند. به کدام سو باید بروم؟ بارش باران فضا را تیرهتر کرده است. هیچ نوری راه اصلی را نشان نمیدهد. چشمانم سراسیمه به اطراف نگاه میکنند. ساختمانهای تیرهرنگ و ویران؛ درهای زنگ زده؛ تیربرقهای خمیده؛ ماشینهای واژگون و پلهای شکسته. تنها موجودات زنده، قطرات آب هستند که مثل سیل از آسمان فرود میآیند. رعد و برق، ابرها را میشکافد.
وسط چهارراه روی ماشینی ایستادهام. قطرات باران از روی ماسکم لیز میخورند و پایین میچکند. علفها و بوتهها همراه با باران میرقصند. مدت طولانی در همین نقطه میایستم و به خیابانهای بیروح نگاه میکنم. یکی از خیابانها درهم شکسته و گویی زلزلهای ویرانگر آن را تکان داده است. از ویرانیها پیداست که این خیابان مرکز انفجار بمبی بزرگ بوده است. نشست زمین، از خیابان پله ساخته است. تیرهای برق زانو زدهاند و تعدادی از ساختمانها به همدیگر تکیه دادهاند.
دیدگاه خود را بنویسید