احتمالا موقع خوندن این متن، با خودتون فکر می کنین گذشته ی من چقدر به برادرم امن فرد شبیه هستش. البته بی راه فکر نکردین چون ما دوقلوهای یکسان هستیم. منظورم از یکسان، چه ظاهری چه عقایدی و چه تفکراتی!
معین فرد (معین منصوری فرد) هستم متولد 29 فروردین 1370 در شهر کرمان، متاهل، یه پسر دو سال و نیمه دارم به اسم رایان یا به قول دختر عموش (شایلین) یایان!
مثل داداش، کارشناسی برق قدرت خوندم که هیچ علاقه ای بهش نداشتم و به هیچ عنوان دوست ندارم ادامه ش بدم. البته همین کار رو هم کردم. الان نویسنده و کارگردان انیمیشن سه بعدی هستم.
اعتقاد دارم علاقه، پیدا کردنی نیست. شما نمی تونین در جستجو باشین تا بفهمین به چی علاقه دارین. علاقه از بدو تولد در وجود شما هست و دائما داره خودش رو نشون می ده. این اتفاقی بود که واسه ی من و داداشم افتاد. همیشه روایت داستان (کتاب، فیلم، بازی) ما رو به وجد می آورد. خوندن خطوط کتاب همیشه منو خوشحال می کرد. همون طور که داداش اشاره کرد، اولین کتابی که خوندیم "تبر طلایی" و "کدو قلقله زن" برای کودکان بود و اولین کتابی که ما رو به دنیای داستان ها هدایت کرد، کتاب "امیل" از آسترید لیندگرن بود. منو و داداش کنار هم می نشستیم و با هم کتاب رو می خوندیم.
این روند کتاب خوندن ادامه داشت تا بالاخره 17 ساله شدیم و تونستیم در کتابخانه ملی عضو بشیم. در مدت یک سال عضو کتابخانه، به کتابخون برتر استان تبدیل شدیم و طی مراسمی از ما تقدیر شد. اون قدر کتاب می گرفتیم که کارت های کتابخونه جوابگو نبود (هر کارت 4 کتاب به مدت 15 روز) یه کارت از یه دوست گرفته بودیم اما بازم به کتاب های بیشتر نیاز داشتیم. اینجا بود که کتابدارهای عزیز کتابخونه ملی با دیدن عطش ما نسبت به کتاب، بیشتر از حد مجاز به ما کتاب می دادن.
با ورود به دنیای کتاب ها تازه فهمیدم ما متعلق به دنیای موازی کتاب ها بودیم و اشتباهی بیرون از این دنیا زندگی می کردیم. کتاب کنتِ مونت کریستو ما رو به ادبیات بزرگسال معرفی کرد و با سه تفنگدار از الکساندر دوما در دنیاهای کتاب غوطه ور شدیم. کتاب های زیادی وجود دارن که عاشقشون هستم اما نمی تونم اسم همه رو بیارم. "1984" "بینوایان" "سه تفنگدار" "جاده" "فرانکنشتاین" "رستاخیز" "جنگ و صلح" و ...
با خوندن کتاب "جاده" اثر کورمک مک کارتی عاشق سبک پساآخرالزمانی شدم. البته ناگفته نماند بازی های رایانه اگه سهم بیشتری نسبت به کتاب ها نداشته باشن، کمتر هم نیستن. بازی های بزرگی که در این سبک قرار دارن مثل "آخرین ما" "فال اوت" "مترو 2033" "نیر اوتوماتا" "مدمکس" و ...
و آخرین عامل برای ورود به نویسندگی و سبک پسارستاخیزی کسی نبود جز امین! قطعا داشتن یه همراه که هر لحظه در کنار شماست، همراهیتون می کنه و باهاتون هم فکره، تشویق و صحبت های چند ساعته پیرامون داستان ها و شخصت ها تاثیر غیرقابل وصفی داره. عامل موفقیتی در نویسندگی رو بیش از هر چیز داشتن یه هم فکر می دونم. همین بس که به توصیه امین به این نتیجه رسیدم که باید هزار صفحه از داستان رو پاک کنم و از اول بنویسم! کاری بس دشوار و بسیار ترسناک!
در سن 17 یا 18 سالگی بود که پس از خوندن کتاب جاده تصمیم گرفتم بنویسم و خیلی زود هم شروع کردم. سرنوشتی شبیه به تمام کسانی داشتم که در سنین کم نویسندگی رو شروع می کنن. همه با هیجان زیادی شروع می کنن و تصور می کنن که کتابشون قراره دنیا رو متحول کنه و قرن ها کسی نمی تونه شبیه به داستانشون بنویسه. ذهنی کم تجربه و علم نویسندگی ضعیف باعث شد تا بعد از نوشتن سه جلد، دست نگه دارم و دیگه ننویسم. اگه این کار رو نمی کردم، اثری ضعیف وارد صنعت کتاب می شد و بیش از هر چیز عامل ناامیدی خودم بود. با این که جلد اول رو هم به انگلیسی ترجمه کرده بودم و در حال نوشتن جلد سوم بودم و این موارد نزدیک به 6 سال زمان برد یعنی 24 سالگی، ولی با امین به این نتیجه رسیدیم که پایه ها داستان قوی نیست و هر لحظه ممکنه نابود بشه. با این حال تا سن 27 سالگی نتونستم کتاب ها رو پاک کنم. که این اتفاق با شروع مجموعه سقوط مرگبار رخ داد و کتاب های قبلی رو پاک کردم. اسم مجموعه قبلی "بعد از ما" و اولین جلدش "بیابان منجمد" بود. جلد دوم با نام آشنای "بمب خیس" و جلد سوم با نام "زمستان هسته ای"
ورود به دنیای فیلمنامه نویسی و کارگردانی باعث شد ذهنم، آمادگی از دست رفته رو پیدا کنه. به کمک داداش تونستیم برنده بهترین انیمیشن 100 ثانیه ای ایران بشیم. حتی این انیمیشن پا رو فراتر از ایران گذاشت و بیش از ده جشنواره خارجی از جمله هند، ترکیه، برزیل، آمریکا، سوئد، بلغارستان، ایتالیا و ... جایزه گرفت. این اثر هم در سبک رستاخیز و پسارستاخیزی بود که ترجیح می دم با اسپویل نکردنش، لذت دیدنش رو از شما نگیرم. فقط همین بس که جنگ رو نکوهش می کنه و آثار غم انگیز جنگ هسته ای رو به تصویر می کشه. این انیمیشن با نام جنگ، جنگ همیشه ویران است در سایت قرار گرفته و می تونین ببینینش.
زمانی که تصمیم گرفتم کتاب رو پاک کنم و شروعی تازه داشته باشم، امین هم تصمیم گرفت اولین کتابش رو شروع کنه. شرایط سخت نوشتن امین در سربازی به من قدرت داد. در پایان هر روز خدمتش با من تماس می گرفت و درمورد نویسندگی و داستانش صحبت می کرد. همیشه فکر می کردم کنارش توی برجک هستم و داریم با هم می نویسیم. اینجا بود سقوط مرگبار رو پایه ریزی کردم.
یک سال دیر قبول شدن دانشگاه باعث شد نتونم با امین به خدمت سربازی برم. چندین عامل بعد از اون سربازی بنده رو ده سال عقب انداخت و مجبور شدم در سن 28 سالگی به خدمت برم. قبل از رفتن به خدمت، اولین جلد از سقوط مرگبار رو نوشتم و زمانی که آموزشی رو تموم کردم، اولین جلد در زمان یگان خدمتی یعنی کلانتری منتشر شد. داشتم توی کلانتری پست می دادم که یکی از افسران عزیز با گوشیش امد و گفت کتابت منتشر شده. در اولین سال از انتشار کتاب به دلیل ناآشنا بودن طرفداران کتاب با سبک آخرالزمانی، فقط تونستم 30 جلد بفروشم که تصمیم گرفتیم کتاب رو رایگان کنیم تا بتونیم اعتماد کتابخون های عزیز رو به دست بیاریم و از همین نقطه باید به خاطر اعتمادی که کردین تشکر کنم. الان که دارم این بیوگرافی رو می نویسم (18 تیرماه 1402) تا به الان نزدیک به 3500 جلد از کتاب های سقوط مرگبار به لطف شما دوستان به فروش رفته و جلد یک که به رایگان منتشر شده نزدیک به 80 هزار بار دانلود شده.
سختی ها امین در دوران سربازی در شهر ایرانشهر باعث شد که من هم این دو سال رو از دست ندم. کتاب بمب خیس و نیمی از کتاب سوم، بخش اول در دوران سربازی نوشته شد. الان که به دوران سخت سربازی نگاه می کنم، می بینم که عاشق پست دادن بودم (با درجه ی ستوان سومی) تا بتونم بنویسم و اگه این دوران نبود شاید سقوط مرگبار هم در این موقعیت قرار نداشتن. حتی به خاطر نوشتن موقع پست دادن، یک بار توبیخ و بازداشت شدم.
و اما تموم این اتفاقات غیرممکن بود اگه همسر صبورم کنارم حضور نداشت. در دوران سخت سربازی و شرایط مالی بسیار ضعیف تنها، حمایت همه جانبه بود که از همسرم دریافت می کردم. حتی با شرایط مالی ضعیف (حقوق بسیار کم سربازی) به لطف و اصرار خانومم بود که تونستم کتاب رو صوتی کنم. جا داره اشاره کنم که همسرم قسمتی از طلاهایی که داشت رو فروخت و یه لپ تاپ خرید تا بتونم داستان بنویسم و هنوز که هنوزه روی همون لپ تاپ داستان می نویسم. موجودیت این سایت هم به خاطر پیشنهاد خانومم بود تا بتونیم بیشتر با شما در ارتباط باشیم.
ایده ی سقوط مرگبار چطور به ذهنم ر سید؟ همیشه به این فکر می کردم که خیر و شر در تمام انسان ها حضور داره. و واسم سوال بود چطوری خیر و شر به طور مساوری در تمام تصمیمات ما دخیل هستش. این زمینه فکری چندین سال در مواجه شدن با آثار هنری زیادی منو به سوی خودشناسی سوق داد. این موضوع باعث خلق شخصیت زایراس و کرادن شد که قرار هستش خیر رو شر رو تعریف کنن. یا انسان تصمیم می گیره رستگار بشه و اوج بگیره یا تصمیم می گیره با یه سقوط مرگبار، به قعرِ نابودی برسه. شاید از اسم سقوط مرگبار به این نتیجه برسین که قراره نتیجه کتاب بدی و نابودی باشه ولی به هیچ وجه این طور نیست. چه کسانی می تونن از سقوط مرگبار شخصیتشون جون سالم به در ببرن؟
تمام خطوط به خاطر شما نوشته و ممنون از حس حمایت گر شما طرفداران عزیز.
معین فرد